- هست کردن
- به وجود آوردن، پدید آوردن
معنی هست کردن - جستجوی لغت در جدول جو
- هست کردن
- موجودکردن بوجودآوردن، پدیدآوردن: (وغذا استحالت چیزیست باچیزی... ویاهست کردن چیزی است از چیزی)
پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما
یا دست کردن و پیش کردن وا داشتن کسی را بکاری
متبلور شدن آن
آزمایش کردن
فرود آوردن
پایین آوردن، فرود آوردن، پایمال کردن، خوار کردن، زبون کردن
مشروب خوردن بحد افراط بمنظور مست شدن وانجام دادن اعمالی که در هوشیاری میسرنیست
کشیدن آش یاغذای مایع دیگر ازکاسه یاقاشق بدهان باصدای اندک
کوشیدن خواستن قصدکردن اراده کردن کعب الاحبار گفت: یک روز ابلیس بیامد و این ماهی را گفت هیچ دانی که در پشت تو از زمینها و کوهها و حیوانات چه نهاده است اگر خویشتن بجنبانی همه ریخته شود ماهی همت کرد که چنان کند
بوجودآورده پدیدآورده: (وچرا جایزنبود که هست کن هست کرده بود) یا هست کرده اول. عقل: (پس امرکه هست کردنست وعقل که هست کرده اول است پیشی ندارند بریک دیگر)
Intoxicate
intoxicar
berauschen
odurzać
опьянить
сп'янити
bedwelmen
intoxicar
intoxiquer
intossicare
नशा करना
memabukkan
sarhoş etmek
취하게 하다
להשתכר
kulewa
ทำให้มึนเมา
মত্ত করা
مست کرنا
دفترینه کردن